فراموشی

نشستم توی ماشین و بیرون رو نگاه میکنم...
جاده کمربندی...
لازم نیست تا تلاش کنم چیزی به خاطر بیارم...
خاطراتت اونقدر با تار و پودم گره خورده که... بیخیال
نشستم و زل زدم به جاده...
یادم نمیاد چندبار با هم از این مسیر گذشتیم...
فقط بار آخر رو خوب یادمه...
راننده سریع میره...
و من فرصت زیادی ندارم...
راستش به جاده حسودیم میشه...
به تمام روزایی که تو ممکنه از این جاده عبور کنی...
به ماه... چون میتونه شبها تو رو ببینه...
به صندلی ماشینت...
به دوستا و همکارا و خانواده ات...
به قاشقی که دست میگیری...
به بالشتی که شبا روش میخوابی...
به مبلت...
لب تاپت و گوشی ات...
حتی هندزفری...
ماسکم رو برداشتم...
نفس کم میارم...
اشکام آروم میچکه...
و بعد یاد مرگ میفتم... یعنی بعد مرگ این دوری تموم میشه؟
دیگه بدون دلهره از اینکه بودنم دردسری باشه میتونم بیام کنارت...
نشستم تو ماشین و به ماه بعد فکر میکنم...
به روزهای آخری که از این جاده رد میشم...
و میترسم...
از فراموشی...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#من_هنوز_آلیس_هستم
#من_الهامم
دیدگاه ها (۲)

قرار عاشقی

دوستت دارم

دلم برا شنیدن صدات تنگ شده یارجان...مگه آدم یه ویس رو چندبار...

محبوبم!کاش می‌توانستم تنهایی‌ام رابیاورم کنارِ تنهایی شما......

نام فیک: عشق مخفیPart: 4 ویو ات*سنگینیه نگاهی رو روی خودم حس...

پارت ۱۶۴

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط